جستجو
فارسی
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
عنوان
رونویس
برنامه بعدی
 

شبح حریصی که به دروغ اعلام کرده که مایتریا بودا است، قسمت ۵ از ۹

جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
شیاطین، هیولاها و اشباح، قدرت جاذبه دارند چون آنها با استاندارد انسانی متفاوت هستند. ما انسان‌ها هم قدرت داریم، اما آنها مسدود شده اند چون ما کارهایی انجام داده‌ایم که همه قدرت ما را مسدود می‌کند یا سوگند خورده‌ایم که بدون قدرت کار کنیم چون در جهان مایا که همین جهان است، شما اجازه استفاده از قدرت را ندارید. اگر از بهشت آمده‌اید، اجازه ندارید آشکارا از قدرت جادویی برای جذب مردم استفاده کنید. فقط شیاطین، هیولاها و اهریمن‌ها می‌توانند این کار را بکنند چون آنها از مدت‌ها قبل، این جهان را کنترل می‌کرده‌اند.

پس، هر کسی که از بهشت آمده باید به نوعی قراردادی امضاء کند که ساکت باشد، بی‌سروصدا کار کند وگرنه... اما برای اینکه یک استاد باشید، نمی‌توانید بی‌سروصدا کار کنید. دیر یا زود مردم به یکدیگر می‌گویند، به همه ‌جا خواهند گفت و استاد همیشه به دردسر می‌افتد. یک استاد نام ببرید که دچار دردسر نشده باشد. خیر، وجود ندارد. هیچ یک از استادان حقیقی زندگی آرام و شگفت‌انگیزی نداشتند. خب البته، در دوره‌هایی که صلح در کشورهای صلح‌طلب وجود داشت - احتمالا اساتید خوش‌شانس بودند، اما به‌ ندرت، به‌ ندرت. اکثراً آنها در تمام زندگی خود در عذاب بودند و به‌طرز وحشیانه‌ای می‌میرند. اگر یک استاد واقعی باشد، این‌طور است. از آنجایی که مایا می‌داند اساتید واقعی چه کسانی هستند، پس به دنبال آنها خواهد بود تا مانع آنها شود و یا اساتید و تعالیم‌شان را حذف کند!

آن راهبان بد و راهبانی که یاوه موعظه می‌کنند... من حتی یک راهب، یک راهب بودایی را دیدم که به پیروانش- به راهبان و راهبه‌های پایبندش- موعظه می‌کرد که "«سرزمین آمیتابا بودا» وجود ندارد؛ و فقط یک تئوری است. و همچنین، جهنم وجود ندارد. و اینکه مفهوم جهنم به تازگی ۵۰۰ سال پیش معرفی شده." نه، نه! در زمان بودا هم جهنم داشتیم. به همین دلیل شاگرد او، "موک کیین لیین" (مائودگالیایانا) مجبور شد به جهنم برود، سپس برگردد و به بودا التماس کند که مادرش را نجات دهد چون مادرش راهبان را فریب داده بود و به آنها گوشتِ (اشخاص-حیوان) داد تا بخورند و به آنها گفت که این غذا وگان است. و آن فرد (پادشاه ویروداکا) که خاندان بودا را نابود کرد هم بلافاصله پس‌از آن مستقیماً به جهنم رفت. پس‌از کشتن و قتل عام وحشیانهٔ خاندان بودا، او و کل ارتشش در سیل غرق شدند - ناگهان همه‌شان در یک چشم بهم زدن مُردند - و به جهنم، به "آویچی" یا جهنمِ بی‌وقفه رفتند. این در سوترای بودایی است؛ این را من نمی‌گویم!

"سپس خاندان 'شاکیا' دستور دادند تا دروازه‌های شهر را باز کنند. در آن زمان، 'پادشاه ویروداکا' به وزیرانش گفت: 'اکنون اعضای خاندان 'شاکیا' بسیار زیاد هستند؛ شمشیر و چاقو نمی‌تواند به همه آنها آسیب برساند. بنابراین آنها را زنده در زمین دفن کنید و بعداً، فیل‌های خشمگین آنها را تا حد مرگ له کنند.' در آن زمان، وزرا به دستور شاه عمل کردند و از فیلها برای ازبین بردن آن مردم استفاده کردند.[...] "یکتای محترم جهان" به بیکشو گفت: 'پادشاه ویروداکا و ارتشش برای مدت طولانی در این دنیا باقی نمی‌مانند. پس‌از هفت روز، آنها نابود خواهند شد.' "پادشاه ویروکادا" افرادی را فرستاد تا روزها را بشمارند و در آغاز روز هفتم، پادشاه از خوشحالی در پوستش نمی گنجید. او سربازان و دستیاران زن را برای لذت‌بردن به ساحل رودخانه "آسیراواتی" برد و سپس در آنجا استراحت کرد. در نیمه‌شب، ابرهای غیرمنتظره جمع شدند، و باد شدید و باران شدید خیلی سریع آمدند. آب، پادشاه "ویروکادا" و سربازان را برد و همه از بین رفتند، بدن‌های آنها از بین رفت، و به جهنم "آویچی" رفتند. آتشی بهشتی هم بود که کاخ شهر را سوزاند. [...] آنگاه "یکتای محترم جهان" آیه‌ای را تلاوت کرد: 'اعمال بد به‌راستی فرد را از پا می‌اندازند، همۀ آن به‌خاطر اعمال بدن و دهان است. این بدن زجر می‌کشد و عمر کوتاهی دارد، اگر در خانه باشد، آن توسط آتش خواهد سوخت، وقتی عمر به پایان می‌رسد، فرد یقیناً در جهنم متولد می‌شود.'"

پس چگونه می‌تواند آن راهب که مثلاً یک راهب معروف در رده بالای رهبانیت است- نامش "تیک نیات توو" است - موعظه کند و به افراد خود بگوید که هیچ جهنم و هیچ سرزمین آمیتابا بودایی وجود ندارد؟

گزیده‌ای از "آیا جهنم واقعی است یا خیر؟ -تیک نیات توو" : براساس آن تراوادا بودیسم واضح است که تصویر جهنم فقط‌ یک وسیله برای آموزش اخلاقیات است زیرا اگر هرکس بلافاصله مجدداً‌ متولد شود، آنگاه جهنمی وجود نخواهد داشت.

گزیده‌ای از "تیک نیات توو: قلمرو سرزمین پاک غربی وجود ندارد." : آیا ذکرکردن اسم بودا منجر به تولد دوباره در سرزمین پاک غربی سعادت غایی می‌شود؟ جواب براساس تاریخ و براساس سوترا ۱۸ ام در دیگا نیکایا این است: نه. زیرا "سرزمین پاکِ غربیِ سعادتِ غایی" واقعی نیست.

شاگردان من حتی به سرزمین ‌آمیتابا بودا رفتند و توصیف کردند که آنجا چطور است.

"سفری به بهشت" ​​- "بهشت ​​غربی آمیتابا" یا "سرزمین پاکی از شادی مطلق"

بنابراین، افراد خیلی کمی می‌توانند سرزمین ‌آمیتابا بودا را ببینند. چگونه می‌توانید بعنوان یک راهب بگویید که سرزمین‌ آمیتابا بودا وجود ندارد؟ او گفت این "فقط یک مفهوم" است... و اینکه حتی جهنم وجود ندارد. وای وای وای! امیدوارم که مجبور نباشد به جهنم برود تا بفهمد. یک راهبه هست که تجربه جهنمی خود را نوشت. او (اشخاص ـ) مرغابی و مرغ را می‌فروخت، و به جهنم رفت و او را مجازات کردند. او تقریبا مجبور بود برای همیشه آنجا باشد، اما چون‌ کوان ‌یین ‌بودیساتوا مداخله کرد و به او کمک کرد... بعد باید برای مدتی موقتا مجازات میشد. و بعد آزاد شد و برگشت تا ممارست راهبه‌ای خود را مجدانه تر ادامه دهد.

گزیده هایی از داستانی وحشت انگیز از یک راهبه ویتنامی که به جهنم رفت؛ بسیاری از حقایق آشکار شدند : حدود ساعت ۱۰ صبح بود که خودم را در صحنه‌ای زیبا با درختان سرسبز یافتم. پلی بسیار طولانی وجود داشت. مدتی روی پل قدم زدم و سپس پل فرو ریخت. به داخل رودخانه افتادم و تلاش کردم که شنا کنم اما نمی‌توانستم به ساحل برسم. عجیب بود، چون ساحل درست همان‌جا بود، ولی هرچقدر تلاش می‌کردم، نمی‌توانستم به آنجا برسم. در آن لحظه احساس گم‌گشتگی و ترس عمیقی داشتم. به تدریج، جریان آب مرا به دروازه دریا کشاند و آب به شدت سرد شد، طوری که انگار قلب و جگرم را سوراخ می‌کرد.

به اطراف نگاه کردم و دیدم تنها نیستم؛ بی‌شمار انسان دیگر هم با جریان آب به این دریای سرد می‌رفتند. غربی‌ها، آسیایی‌ها، پیر و جوان، مرد و زن همگی آنجا بودند. احساس یخ‌زدگی می‌کردم و بدنم سفت شده بود. ترس زیادی داشتم، صدایی از بالا شنیدم که می‌گفت: «نام بودا را تکرار کن!» تمام تلاشم را کردم تا نام بودا را بگویم، اما زمان زیادی طول کشید تا توانستم کلمه «بودا! بودا!» را بیان کنم. به تدریج توانستم نام «آمیتابا بودا» را ذکر کنم. بعد جمله کامل "نامو آمیتابا بودا" را تکرار کردم. به لطف این تکرار، آرامش بیشتری یافتم. در این لحظه، به دو نفر کناری‌ام نگاه کردم و نام بودا را برای کمک به آن‌ها ذکر گفتم.

سرانجام به یک قلعه بزرگ برده شدم که کوه‌های بلندی پشت آن قرار داشت. وقتی به قلعه برده شدم، وحشت‌زده شدم با دیدن موجودات وحشتناک با سر گاو و صورت اسب و همچنین پادشاهان عظیم‌الجثه شیاطین بی‌شماری که همچون کوه‌هایی بلند بودند. سپس یکی از پادشاهان شیاطین مرا به سمت دری برد که خود به خود باز شد و نوری درخشان و فوق‌العاده زیبا، نمایان شد. در آن لحظه، بودیساتوای "کسیتگاربا"، بودیساتوای "آوالوکیتشوارا" و بودیساتوای "کوندی" را که با شکوه بر تختهای خود نشسته بودند، شناختم. فوراً سرم را خم کرده و با احترام در برابر آن سه، زانو زدم. سپس آن ۳ بودیساتوا مرا راهنمایی کردند تا به کارمای بدم اعتراف کنم و توبه کنم. پس از تکمیل توبه، دو پادشاه شیاطین مرا به جهنم‌هایی بردند و سفری بی‌سابقه و وحشتناک آغاز شد. جهنم‌ها به‌طور بی‌نهایت بزرگ بودند و بدون قدرت‌های فوق‌طبیعی این پادشاهان شیاطین نمی‌شد از آن‌ها عبور کرد.

اولین دروازه جهنم که باز شد، "جهنم بی‌احترامی به والدین" بود. آنچه که به چشمم می‌خورد، خارهای آهنین وحشتناک بر روی سکوی بزرگی دایره شکلی بود که تعداد بی‌شماری انسان بر روی آن قرار داشتند. پادشاهان شیاطین روح‌های گناهکار را که در هوا شناور بودند، هل می دادند و بعد تخته‌سنگ‌هایی از بالا فرو می‌ریختند و آن‌ها را بر روی خارهای آهنین که به ضخامت انگشت سوراخ می‌کردند و خون از بدن آن‌ها فوران می‌کرد. این مجازات مانند تمامی مجازات‌های دیگر، بی‌پایان و پی در پی ادامه داشت. در جاهای دیگر، میزهای بسیار سردی وجود داشت که روح‌ها روی آن‌ها بی‌نظم خوابیده و نشسته بودند، و تا مغز استخوانشان یخ زده بود. پادشاهان شیاطین می‌گفتند این نتیجه رها کردن والدین در شرایط گرسنگی و سرما است.

سپس مرا به جهنم دوم که "آویچی" (یا جهنم بی‌وقفه) نام داشت، بردند، جایی که روح‌ها بخاطر ارتکاب ۸۰ نوع جرم مختلف به آنجا فرستاده شدند، از جمله تجارت فریب‌کارانه، دزدی و آسیب زدن به دیگران، رباخواری، بهره‌کشی از کارگران و و اختلافات خواهربرادران بر سر میراث. مجازات‌ها در اینجا متنوع بودند، از جمله ریختن مس مذاب در دهان، بریدن و کشیدن زبان‌، قطع دست و پا، و اجازه دادن به مارها و عقرب‌ها تا گوشت روحهای گناهکار را گاز بگیرند وپاره کنند و غیره. روح‌های گناهکار از ترس فریاد می‌زدند. اگر دوربینی برای ضبط اینها بود، هیچ فیلم ترسناکی با آن قابل مقایسه نبود. هرکسی که این را می‌دید، ترجیح می‌داد بمیرد تا اینکه جرات کند گناهی مرتکب شود.

پس از آن به "جهنم ۱۰گناه بزرگ" برده شدم، جایی که وسایل شکنجه زیادی مانند آسیاب‌ها چرخ کننده، میخ‌های سوراخ‌کننده، ستون‌های مسی سوزان وجود داشت و غیره. دیگ بسیار بزرگی بود که مانند دریاچه‌ای بزرگ پُر از انسان‌هایی بود که در حال ناله و فریاد بودند و بالا و پایین میپریدند. روح‌های گناهکار به اینجا محکوم شده بودند بخاطر گناهانی مثل قتل، سقط جنین، زنا، زنای محارم، فحشا و غیره.

در پی آن، "جهنم آتش" بود. همه جا پُر از آتش بود، مخصوص معلمان و دانش‌آموزانی که مرتکب گناه شده بودند، مانند معلمانی که دانش را مخفی می‌کنند، برنامه درسی اشتباه آموزش می‌دهند، وجدان ندارند و به دانش‌آموزان آسیب می‌زنند و دانش‌آموزانی که به معلمان خود حمله می‌کنند یا آنها را می‌کشند و غیره.

بعدی "جهنم ۱۲ شر بزرگ" است که مخصوصِ ۱۲ گناه بزرگ است که جامعه را به خطر می‌اندازند. روح‌هایی که به اینجا محکوم شده‌اند، خیلی سخت می‌توانند ازین جهنم رهایی یابند و دوباره متولد شوند. درون این جهنم، دریایی از آب یخ‌زده قرار دارد و زیر سطح آن هیولاهای وحشی کمین کرده‌اند، در بالای این دریا، وسایل شکنجه مختلفی هست که لرزه بر اندام انسان می‌اندازد.

"روبرویی با بسیاری از راهبان و راهبه‌ها در جهنم"

از دیدن خاله‌ام در میان روح‌های بی‌شمار شگفت‌زده شدم. او توسط شیاطینی با سر گاو و صورت اسب کشیده می‌شد، که مداوم بدن او را با تبر می‌زدند و تکه‌تکه می‌کردند، طوری که گوشت و خون در همه جا پخش می‌شد. اگر کسی تلاش می‌کرد فرار کند، فوراً توسط قلاب‌های آهنینی که از بالا آویزان بود، قطعه قطعه می‌شد. سعی کردم خاله‌ام را صدا بزنم، اما به نظر می‌رسید روح‌ها در اینجا گوش نداشتند و نمی‌توانستند چیزی بشنوند. زمانی که زنده بود، خاله‌ام در حکومت قدیم مواد مخدر را از کامبوج قاچاق می‌کرد و در داخل کشور می‌فروخت. او زندگی تجملاتی داشت، با پول فراوان، خانه‌ها و ماشین‌های زیاد، در حالیکه فرزندانش افراطی خرج می‌کردند. پس از ۱۹۷۵، کارما به سرعت گریبانش را گرفت. ثروتش به کلی از بین رفت، فرزندانش ناسپاس شدند و هر کدام به سمتی رفتند. وقتی فوت کرد، حتی پول کافی برای خرید تابوت برایش وجود نداشت. اما مردم دنیا فقط بخش کوچکی از آن مجازات کارمایی را می‌بینند و از این حقیقت غافل هستند که پیامدهای آن در این جهنم میلیون‌ها یا میلیاردها بار وحشتناک‌تر است.

"مجازات سخت برای راهبان دروغین"

زندان بعدی که مرا به آنجا بردند، به نام "آویچی بزرگ" بود. همان‌طور که از نامش پیداست، این زندان بسیار بزرگ‌تر از سایر زندان‌ها است و جوّی تاریک و ترسناک دارد که توصیف آن دشوار است. این زندان برای راهبان دروغین از مذاهب مختلف مثل بودیسم، مسیحیت، اسلام و بسیاری از ادیان دیگر است. که شامل صدها گناه مختلف می‌شود، مانند: سرزنش راهبان واقعی، سوء استفاده از پول و اموال عمومی، شکستن قوانینِ اخلاقی، قرار دادن اعضای خانواده در قدرت در معبد، تظاهر به راهب بودن برای منفعت، ساخت معابد تقلبی برای منفعت، ارائه توضیحات نادرست از تعالیم بودا و کور کردن مردم از حقیقت و غیره.

پادشاهان شیاطین، راهبی را نشانم دادند که به رتبه "محترم" ارتقاء یافته بود، حدوداً ۷۰ سال داشت، ردای زردی پوشیده بود و بر تختی از میخ‌های تیز نشسته بود؛ دست و پاهایش توسط سگ‌ها گاز گرفته می‌شد و کلاغ‌ها چشمانش را نوک می‌زدند و خون تمام بدنش را پوشانده بود. او تعالیم بودایی را تحریف کرده بود و اغلب توضیحات غلط ارائه می‌داد، مکررا موعظه میکرد و به راهبان واقعی حمله می‌کرد. بعلاوه او از نذورات مردم برای منافع شخصی استفاده می‌کرد و خانه‌هایی را به نام بستگانش می‌خرید و کارمای سنگینی جمع کرده بود.

در نهایت، پس از عبور از مناطق مختلف جهنم، پادشاهان شیاطین مرا به جای اصلی بازگرداندند در آنجا با احترام به این ۳ بودیساتوا تعظیم کردم: بودیساتوای "آوالوکیتشوارا"، بودیساتوای "کسیتگاربا"، و بودیساتوای "کوندی". پس از تعظیم، آنها مرا به ذکر نام بودا و پیروی از راهنمایی‌هایشان هدایت کردند. دیدم که به هوا بلند شدم، به دنیای انسان‌ها بازگشتم و دوباره وارد بدنم شدم. و ظهر هنگام بود که پایان سفر وحشتناک من در جهنم بود.

این همه داستان! نه‌ فقط داستان آن راهبه؛ فقط می‌گویم که او یک راهبه است چون او به شما دروغ نخواهد گفت. باوجود اینکه برخی از راهب‌ها و راهبه‌ها برای منفعت شخصی‌شان دروغ می‌گویند. نمی‌دانم چرا. آنها واقعاً آئین بودایی را مطالعه نکرده‌اند. آنها از کارما ترسی ندارند. یا شاید آنها خودشان از جهنم آمده‌اند یا فرزندان پادشاه "مارا" هستند، چون او عهد کرده بود که فرزندانش را در غالب راهب و راهبه بفرستد تا آئین بودایی را نابود کند. وگرنه، چنین چیزهایی نمی‌گفتند.

چون برای آئین بودایی، سرزمین آمیتابا بودا، بسیار محبوب است. خیلی از مردم نمی‌توانند کار زیادی انجام دهند، پس فقط نام آمیتابا بودا را تکرار می‌کنند، چون او نور بی‌پایانی دارد؛ نور او در همه جا می‌تابد، حتی در جهنم، حتی اگر مردم جهنم نتوانند آن را ببینند. بنابراین مردم به آمیتابا بودا بسیار اعتقاد دارند، چون او مشهور است و مطابق با آیین بودا متد رستگاری او آسان است. مردم فقط نام «آمیتابا بودا» را بی‌وقفه و با تمرکز ذهنی تکرار می‌کنند و همچنین سرزمین او را همان‌طورکه شاکیامونی بودا برایشان توصیف کرده، تصور می‌کنند.

به‌این‌دلیل بود که یک بار شاکیامونی بودا به دعای ملکه‌ای پاسخ داد، دلش به حال او سوخت، از کالبد نوری خود برای رفتن به یک زندان استفاده کرد، جایی که ملکه زندانی بود تا این متد ذکر نام آمیتابا بودا را به او بیاموزد، تا او پس‌از مرگ رستگار شود. آنها با گذشت زمان، در سطوح مختلف، از پایین ترین تا بالاترین، مجدداً در سرزمین آمیتابا بودا، متولد خواهند شد. بستگی به این دارد که چقدر مخلص باشید و وقتی نام بودا را ذکر می‌کنید و وقتی سرزمین مقدس او را تجسم می‌کنید، چقدر تمرکز داشته باشید.

"ملکه وایدهی پس‌از ستایش او، سر خود را بلند کرد و «یکتای محترم جهان»، شاکیامونی بودا را دید. [...] '«یکتای محترم جهان»، استدعا دارم سرزمینی را به من نشان ده که هیچ اندوه و رنجی در آن نیست، جایی که بتوانم دوباره متولد شوم. [...]' سپس «یکتای محترم جهان»، به وایدهی گفت: 'آیا می‌دانی که آمیتابا دور نیست؟ افکار خود را بر آن سرزمین بودا متمرکز کن و بر آن تعمق کن. [...]' 'در هر منطقه از این سرزمین ِجواهری، ۵۰ میلیارد عمارت ِجواهری هست که در آنها پریان بی‌شماری، موسیقی بهشتی می‌نوازند. همچنین آلات موسیقی معلق در آسمان هست مانند آنهایی که در بیرق‌های جواهری بهشتی، حتی بدون نوازنده خودبه‌خود آهنگ می‌نوازند. هر نُت آهنگ، فضیلت ِهوشیاری دربارۀ بودا، تعالیم و سانگا را اعلام می‌کند. وقتی این تعمق و مکاشفه به انجام رسد، آن به‌عنوان درک کلی از درختان جواهرین، زمین جواهرین و برکه‌های جواهرین ِسرزمین سعادت مطلق شناخته می‌شود. این یک تجسم ترکیبی است و به آن تعمق و تامل ششم می‌گویند. کسانی که این چیزها را دریافت کرده‌اند، از کارمای پلید ِبسیار سنگین که در طی کالپاهای بی‌شمار مرتکب شده‌اند، خلاص می‌شوند و قطعاً پس از مرگ، در آن سرزمین متولد خواهند شد.'" ~ آمیتایوردیانا سوترا

آمیتابا بودا یکی از محبوب‌ترین بوداهاست. پس اگر یک راهب بودایی هستید و می‌گویید سرزمین‌ آمیتابا بودا وجود ندارد، نمی‌دانم مردم چه واکنشی نسبت به آن خواهند داشت. من خودم آن حرف را رد می‌کنم. آن زباله است. آن بیهوده است. آن غیر واقعی(موهوم) است. آن ضد بودا است! آن بی‌احترامی به آمیتابا‌ بودا و به تمام بوداها، بی‌احترامی به تمام بودایی‌ها، بی‌احترامی به ‌شاکیامونی‌ بودا است که تحت نام (تیک نیات توو) راهب شد، و مشهور، شناخته شده و مورد اعتماد بسیاری از مومنان بودایی است که او را دنبال می‌کنند. آن در کل خیلی بی‌احترامی به کل آئین بودایی است.

پس واقعاً نمی‌فهمم این روزها افراد به چه نوع راهبانی تبدیل شده‌اند. خودتان قضاوت کنید. من فقط حقیقت را به شما می‌گویم. این آقای "تیک نیات توو" چنین گفت. می‌توانید صحبت‌های او را بخوانید. او همچنین در مقابل مردم فحش می‌دهد. این حقیقت است. نمی‌خواهم قضاوت کنم یا چیز دیگری. فقط حقیقت را به شما می‌گویم. می‌توانید در یوتیوب یا اینترنت ببینید. آن را اتفاقی دیدم. و برخی از افراد تیم من آن را چاپ کردند و به من دادند تا بخوانم. شاید اگر دوباره بتوانند برخی از صحبت‌هایش را پیدا کنند، ما بتوانیم آنرا به اشتراک بگذاریم. و حتی آموزش دادن به پیروان که چگونه رابطه جنسی داشته باشند و از این قبیل. آیا برای آموزش ِچنین چیزهایی به یک راهب نیاز داریم؟ امروزه، می‌توانند آن را در هر جایی بخوانند.

گزیده ای از "اخبار شوکه کننده" ; مردم روی سر مدفوع می‌کنند، روی سر مدفوع می‌کنند، روی سر بودیسم مدفوع می‌کنند، روی سرهای راهبان و راهبه‌ها مدفوع می‌کنند و بر ممارست معنوی و مطالعه بودیسم مدفوع میکنند.

گزیده‌ای از "راهب قلابی تیک نیات توو، درمورد سکس موعظه میکند" : درزمینه کارما، اگر وسایلی استفاده کنید که هوس جنسی شما را ارضاء کنند، آن یک گناه به حساب نمی‌آید. بودا هم آن را بعنوان یک گناه نمی‌دید.

آن‌ها این را حتی قبل ازاینکه کسی متولد شود، دارند. حتی قبل از اینکه بدانیم که این سیاره هست، انسان‌ها می‌دانند برای چنین چیزهایی چه باید انجام‌ دهند. چنین چیزهایی را نیازی نیست یک راهب بگوید. او همین‌طوری هر چیزی می‌گوید. این خارج از درک من است. اما همان‌طور‌که بودا فرمود، در این عصر پایان دارما، راهبان دیگر راهب نیستند.

Photo Caption: حتی با اینکه کهنه هستم، از تو محافظت میکنم!

دانلود عکس   

بیشتر تماشا کنید
همه قسمت‌ها  (5/9)
به اشتراک گذاری
به اشتراک گذاشتن در
جاسازی
شروع در
دانلود
موبایل
موبایل
آیفون
اندروید
تماشا در مرورگر موبایل
GO
GO
Prompt
OK
اپلیکیشن
«کد پاسخ سریع» را اسکن کنید یا برای دانلود، سیستم تلفن را به درستی انتخاب کنید
آیفون
اندروید